یک: چند ماە پیش در مهاباد جلسه ای با حضور فعالان مدنی و سیاسی با حضور یک مقام دولتی برگزار شد. راقم این سطور و یک روحانی کرد از سخنرانان آن نشست بودیم. آن عالم دینی که از قضا شخصیتی وارسته است و منبر و محضری گرم و پررونق دارد بیشتر از تبعیضهای مذهبی سخن گفت و بنده از عدم تحقق بیانیه شماره سه اقوام و مذاهب و این یادآوری که ما شما را به قدرت رساندیم ولی شما به اندازه کافی صادق الوعد نبودید. طبیعتا ما چشم به راه پاسخی سیاسی بودیم. اما اینگونه نشد. مقام مذکور برآشفت و با سراسیمگی حوادث تلخ ابتدای انقلاب را به رخ بنده و عضوگیری محدود و معدود داعش از میان اهل سنت را به رخ ماموستا کشید. هنگامی که ماموستا گفت ما خواهان پایان فرودستیها هستیم تا دشمن از آب گل آلود ماهی نگیرد، با تندی حرفش را قطع کرد و گفت از همین شهر 300 نفر به داعش پیوسته اتد! این دیگر دروغی آشکار بود و با هیچ منطقی نمی خواند. ناچار شدم سخنش را قطع و مسئولیت حقوقی و اخلاقی و تعلقش به اردوگاه اصلاح طلبی را یاد آوری نمایم. مهاباد که مهد ناسیونالیسم کرد و مادر بزرگترین حزب اپوزیسیون کرد است، در دهه شصت که اوج فعالیت حزب مذکور است، هیچگاه 300 عضو و کادر تمام وقت در صفوف آن نداشته است. مضاف بر آن آمارهای معتبر بین المللی حکایت از آن دارد که تونس با هفت هزار نفر و سودان و عربستان و روسیه در رده های بعدی در صدر کشورهایی قرار دارند که اتباعشان بیشتر از هر کشوری به داعش پیوسته اند. این نشانگر آن است که تعداد ایرانیهای داعشی احتمالا عددی سه رقمی و حتما زیر پانصد نفر است. اگر این دویست سیصد نفر را هم به شانزده استان کم و بیش سنی نشین تقسیم کنیم، طبیعی است به نسبت هر استان رقم چشمگیری نخواهد بود. در دیالوگ مذکور البته حقیقتی تلخ خود را نمایاند. در غیاب حضور موثر و جدی ما در نهادهای سیاسی و مراکز راهبردی به راستی چگونه نمایانده می شویم؟ چرا باید چهل سال پس از انقلاب اسلامی و صد سال پس از تولد دولت مدرن، خواست ما کردها برای داشتن نمایندگی بیشتر در سیستم و ادغام در حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مملکت، اینگونه تحریف شود؟ آیا این معنایی غیر از داعش پروری دارد؟ آیا تراکم فرودستی اقتصادی، مذهبی و قومی و تلاقی آن با درشت گوییهای اینچنینی، مشوق افراط گرایی نخواهد بود؟ طنین طرد و تکفیر در گفتار کسی که با زبان بی زبانی نه، بلکه آشکارا می گوید شما چون خودی نیستید، نباید انتظاری بیش از این داشته باشید، روشن تر از آن است که نیازی به محاجه و استدلال داشته باشد. این نگاه چیزی جز همان نگاه امنیتی معروف نیست که در ریزترین حوزه های حکمرانی در کردستان جاری و ساری است و صد البته نشان داده که امنیت آور نیست و صرفا به شکافهای موجود می افزاید. دو: به گمانم پنج سال پیش در گفتگویی از ضرورت تبدیل جریانات اسلامگرای کردستان به احزاب و گروههای محافظه کار و متعهد به دمکراسی سخن گفتم. کردستان دارای سنتی نیرومند از تحزب است. این مساله در عین فرصت زا بودن، خالی از آسیب و تهدید هم نیست. به عنوان مثال چگونه می شود در یک جامعه محافظه کار در حال گذار، از نمایندگان سنت و ارزشهای وفادار به آن هیچ نشانی در طیف سیاست وجود نداشته باشد. توسعه سیاسی صرفا با وجود اندیشه های چپ و چپ میانه معنا محقق نخواهد شد. گروههای معتدل و میانه روی اسلامگرای کردستان که از قضا از اندوخته انسانی گرانبهایی هم برخوردارند، می توانند و باید در "راست میانه" بایستند و از مذهب مدنی، ارزشهای خانواده سنتی و سنن و آداب قومی دفاع نمایند. این امر مستلزم قدری عام گرایی و پرهیز از خاص گرایی دینی و اعطای حق انتخاب به مردم است. تجربه مدرنیته سیاسی در کشورهای دیگر و بررسی الگوهای جامعه شناختی در این زمینه، بدون افتادن در دام قاعده سازی و تقلیل گرایی موید این نکته است. از کشورهای مذهبی اروپا مانند اسپانیا و آلمان و ایتالیا گرفته تا ترکیه کنونی همه و همه راه گریزناپذیر دمکراتیزه کردن جریانات دینی را نشان می دهند سە: بر خلاف سایرین به این گزاره کلیشه ای ایمان نیاورده ام که کردستان دژ تسخیرناپذیر سکولاریسم است. این سخن البته در گذشته تا جایی مصداق داشت که هنوز ایدئولوژیهای مدرن دینی و مارکسیستی وارد نشده بودند. سامانه های معرفتی کردستان سنتی پنجاه سال قبل که هنوز توسط تجدد شخم نخورده بودند، عرفی گراتر از امروز می نمایاندند نقش و جایگاه روحانیت سنتی کرد، وضعیت نهادی ویژه ای ایجاد کرده بود که عملا نیازی به انفکاکهای ساختاری میان دین و سیاست وجود نداشت. انقلاب اسلامی از یک طرف و ورود قرائتهای افراطی از مارکسیسم این تعادل را به هم زدند خودآگاهی جدید مذهبی در کردستان البته بخشی وارداتی و قسمی نیز واکنش به دو متغیر پیشگفته بود این پدیده وضعیتی شبیه تجربه جهان عرب است. خرده بورژوازی پدید آمده از سیاستهای نوسازی پس از جنگ جهانی دوم در شرایط انسداد سکولاریسم آسان دل به بنیادگرایان دینی سپرد. ناسیونالیسم کردی از ناصریسم قویتر نیست که زمانی نه تنها توده های عرب بلکه از جاوه در شرق آسیا تا کرانه های اقیانوس اطلس دل و جان می ربود. اما در طرفه العینی قافیه را به شعار " الاسلام هو الحل " باخت. دلیل اصلی البته ناتوانی آن در نوسازی سیاسی و اقتصادی جهان عرب بود. علت این ناتوانی هم ظاهر سکولار و باطن شبه مذهبی و ساختار قبیله گرا و پدرسالار آن بود. الطابق النعل بالنعل نه ولی داستان سکولاریسم ما نیز خیلی با این تجربه ناهمخوان نیست. مردم کردستان شاید گرایش دینی کمتری از مردم تهران داشته باشند ولی یقینا شیوه زیست در اینجا بر خلاف تهران مذهبی تر است. این وضعیت را می توان به احزاب و جریانات سیاسی نیز تعمیم داد. در کردستان هم مذهب و هم سکولاریسم هر دو باید دمکراتیزه شوند. مثالی می زنم; همیشه یک بدگمانی برحق نسبت به گروههای اسلامی اقلیم کردستان درباره میزان وفاداریشان به فرآیند دمکراتیک وجود دارد. می گویم برحق چون در غیاب یک فرآیند دمکراتیک جاافتاده همیشه این خطر وجود دارد که احزاب اسلامی به دمکراسی همچون نردبان نگاه کنند. آیا در اقلیم کردستان فرآیند دمکراتیک به معنای مشروعیت قانون اساسی، تعهد احزاب پیروز به چرخش قدرت و عدم توسل به ابزارهای غیردمکراتیک برای حفظ قدرت وجود دارد؟ اگر نیست باید حتما از جماعت اسلامی ترسید که چشم به تکرار چنین الگویی ببندد. چهار: به جد معتقدم که کردها میانه ای با افراط گرایی دینی ندارند و حادثه تلخ تهران رویدادی استثنایی بود. تاریخ طولانی میانه روی و مداراگری کردستان شاهدی بر این مدعاست. کردستان دهه های اول قرن بیستم می تواند سرنمون فکری ارزشمندی باشد. زمانی که نه اسلام سیاسی بود و نه مارکسیسم. سلوک روحانیت و شیوخ کرد این دوره یادآور تجربه لیبرالی اواخر قرن نوزده و اوایل سده بیست مصر و شامات است. تجربه ای که قبل از آنکه در بند هویت باشد، در پی پیشرفت بود.